وبلاگ شخصی مهدی صادقی

فاطمه گشته مادرم که من غلام حیدرم

وبلاگ شخصی مهدی صادقی

فاطمه گشته مادرم که من غلام حیدرم

وبلاگ شخصی مهدی صادقی

گر چه که چون خال لبت قلبم سیه باشد ولی
دیدار خالت می دهد نوری به قلب زار من
اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غلامرضا سازگار» ثبت شده است


یا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم

شعله با ناله بر آید همه دم از جگرم

جز تو ای خالق دادار کسی نیست گواه

که چه آورده جفای متوکل به سرم

می دوانید پیاده به پی خویش مرا

گرد ره ریخت بسی بر رخ همچون قمرم

آن شبی را که مرا خواند سوی بزم شراب

گشت از شدت غم مرگ عیان در نظرم

خواست تا بر من مظلوم دهد جام شراب

شرم ننمود در آن لحظه ز جدّ و پدرم

زهر نوشیدم و راحت شدم از عمر ولی

ریخته خاک یتیمی به عُذار پسرم

با که این ظلم بگویم که به زندان بلا

قبر من کند عدو پیش دو چشمان ترم

هر زمان هست در این دار فنا مظلومی

حق گواه است که من از همه مظلوم ترم

(غلامرضا سازگار)


ظالم به جفا کاری خود عار ندارد

بر مظلمه و ننگ خود اقرار ندارد

خواهد که شود منکر ظلم و ستم خویش

تاریخ ولیکن سر انکار ندارد

مظلومیت فاطمه و محسن مقتول

تاریخچه ای جز در و دیوار ندارد

زان دم که پدر داد ز کف فاطمه حقاً

کس یار از او جز غم بسیار ندارد

ای کاش یکی بود که با خصم بگوید

تاب ستم این دخت عزادار ندارد

از داغ عظیمی که به جانش زده آتش

در سینه به جز آه شرر بار ندارد

فریاد که یار ضعفا یار ندارد

مولود حرم محرم اسرار ندارد

شد خانه نشین شیر خدا فاتح خیبر

بی فاطمه او قدرت پیکار ندارد

سوگند به مظلومی تاریخ که تاریخ

مظلوم تر از حیدر کرار ندارد

بر حاشیه برگ شقایق بنویسید

گل تاب فشار در و دیوار ندارد

ای سینه سپر کاش به جای تو علی بود

چون سینۀ تو طاقت مسمار ندارد

(غلامرضا سازگار)



از لاله زار توحید آتش زبانه می زد

گل گشته بود پرپر بلبل ترانه می زد

در گلشن ولایت یک نو شکفته گل بود

گر می گذاشت گلچین آن گل جوانه می زد

من ایستاده بودم دیدم که مادرم را

قاتل گهی به کوچه گاهی بخانه می زد

گاهی به پشت و پهلو گاهی به دست و بازو

گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می زد

گردیده بود قنفذ هم دست با مغیره

او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد

وقتی که باغ می سوخت صیاد بی مروت

مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد

با چشم خویش دیدم جان دادن پدر را

از ناله ای که مادر در آستانه می زد

این روزها که میدید موی مرا پریشان

با اشک دیده می شست با دست، شانه می زد

هنگام شرح این غم از قلب زار (میثم)

مانند خانۀ ما آتش زبانه می زد

(غلامرضا سازگار)



دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه

قلب من و محبّت و مهر و ولای فاطمه

طبع من و قصیدة مدح و ثنای فاطمه

جرم من و شفاعت روز جزای فاطمه

به بذل دست فاطمه بخاک پای فاطمه

منم گدای فاطمه منم گدای فاطمه

رشته مهر فاطمه سوی خدا کشد مرا

دل بولاش داده‌ام تا بکجا کشد مرا

گر بزمین زند مرا وربه سماء کشد مرا

درد اگر عطا کند یا به بلا کشد مرا

پای برون نمی‌نهم، از سر کوی فاطمه

وانشود لبم مگر، بگفتگوی فاطمه

مهر و محبتش بود طینت من سرشت من

ز دوستیش آبرو داده بروی زشت من

روضة بی‌چراغ او مینوی من بهشت من

شکر خدا که گشته این قسمت و سرنوشت  من

سنگ محبّت و را بر سرو سینه میزنم

بیاد خاک قبر او داد مدینه می‌زنم

مرغک طبع من شده طوطی او هزار او

کبوتر دلم زند پر بسوی مزار او

قلب شکسته‌ام بود در همه، زار او

شفا گرفت چشم من ز خاک ره گذار او

خانة کوچکش بود کعبة آرزوی من

از آن خوشم که فضه‌اش نظر کند بسوی من

رشتة چادرش اگر بدست انبیاء رسد

شعار فخر انبیاء بعرش کبریا رسد

از لب جانفزاش اگر زمزمة دعا رسد

جان ز نوای گرم او به جسم مصطفی رسد

کسی که قدر و هل اتی گفته خدا بوصف او

کجا قصیده‌های من بود رسا، به وصف او

فاطمه‌ای که مصطفی خوانده به رتبه مادرش

باحترام می‌کند قیام در برابرش

بدست و سینه و جبین بوسه زند مکررش

بوی بهشت یافته از دم روح پرورش

مادح او کسی بجز خدا شود، نمی‌شود

حق سخن به مدح او ادا شود، نمی‌شود

منم که مهر داغ او نقش گرفته بر دلم

سرشته با ولایتش دست حق از ازل گِلم

اوست که هست تا ابد گره گشای مشکلم

ز شعلة محبتش داده ضیاء به محفلم

در آیم از دری دگر گر از دری براندم

نمی‌روم ز کوی او چه خواندم چه راندم

عصمت داوری نبود اگر نبود فاطمه

جنّت و کوثری نبود اگر نبود فاطمه

هیچ پیمبری نبود اگر نبود فاطمه

احمد و حیدری نبود اگر نبود فاطمه