آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و از زندگانیام
جانانهام که رفت، چرا جان نمیرود؟
ای مرگ! همتی که به جانان رسانیام
هر شب به یاد ماه رخت تا سحرگهان
هر اختریست شاهد اخترفشانیام
بر تیرهای کینه، سپر گشت سینهام
آرَم گواه پیش تو پشت کمانیام
یاری ز مرگ میطلبم، غربتم ببین
امت پس از تو کرد عجب قدردانیام!
موی سپید و فصل جوانی خبر دهد
کز هجر خود به روز سیه مینشانیام
دیوار میکند کمکم راه میروم
دیگر مپرس از من و از ناتوانیام
سوزندهتر ز آتش غم غربت علیاست
ایمرگ! ماندهام که ز غمها رهانیام
(علی انسانی)
ز تو ای
زهر ممنونم که خود را کارگر کردی
تو آخر بار من بستی و راهیی سفر کردی
اگر آبی بر آن ریزند بنشانند آتش را
چه آبی تو؟ که در جان من ایجاد شرر کردی
نه امیدی به ماندن دارم و نی زندگی خواهم
اثر از این دو دیگر نیست تا در من اثر کردی
زمین را چاک دادی بس که مهلک بودی و کاری
تو که این با زمین کردی چه کار با جگر کردی
سراپای وجودم درد بود و کس به درمانم
نمیکوشید
ز تو شرمنده ام ای دل ز بس با صبر سر کردی
جگر پاشیده شد از هم ولی غم از دلم بردی
که عمری راحتم از خوردن خون جگر کردی
به رخ گرد یتیمی و به سر خاک عزا طفلم
چرا این جوجه را در کودکی بیبال و پر کردی
دگر چشمم نمیافتد به روی قاتل زهرا
پسر را کُشتی و دنبال مادر رهسپر کردی
(علی انسانی)