وبلاگ شخصی مهدی صادقی

فاطمه گشته مادرم که من غلام حیدرم

وبلاگ شخصی مهدی صادقی

فاطمه گشته مادرم که من غلام حیدرم

وبلاگ شخصی مهدی صادقی

گر چه که چون خال لبت قلبم سیه باشد ولی
دیدار خالت می دهد نوری به قلب زار من
اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۲۴ مطلب با موضوع «امام حسین ع» ثبت شده است

مناجات با امام حسین ع - شعر از محمد رسول زاده


از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین
منم غلام کسی که بود گدای حسین

دو چشم داده خداوند تا که گریه کنم
یکی برای حسن آن یکی برای حسین


یقین که آتش دوزخ حرام گردیده
به جسم آنکه بود یار آشنای حسین

برای بخشش کوه گناه یک راه است
بریز قطره ی اشکی تو در عزای حسین

کبوتر دل عشاق هر شب جمعه
نشسته است روی گنبد طلای حسین

خدا کند که شبی زائر حرم گردیم
و جان دهیم همان شب به کربلای حسین

به گوش جان تو اگر بشنوی هنوز آید
ز زیر نیزه و تیغ و سنان صدای حسین

(محمد رسول زاده)


مناجات با امام حسین ع - شعراز حاج مرشد چلوئی




من غم مهر حسین با شیر از مادر گرفتم

روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم

بر مشام جان زدم یک قطره از عطر حسین

سبقت از مشک و گلاب و نافه و عنبر گرفتم

عالم ذر ذره ای از خاک پای حضرتش

از برای افتخار از حضرت داور گرفتم

بر در دروازۀ ساعات یک ساعت نشستم

تا سراغ حضرتش از زینب مضطر گرفتم

زینبی دیدم چه زینب کاش مداحش بمیرد

من ز آه آتشینش پای تا سر در گرفتم

سر شکسته دل پر از خون دیده خون آلود اما

حالتی دیدم که بر خود حالتی دیگر گرفتم

ام لیلا رعشه بر اندام دیدم اوفتاده

گفت من این رعشه از داغ علی اکبر گرفتم

نا گه از بالای نی فرمود شاه تشنه کامان

سر براه دوست دادم زندگی از سر گرفتم

اکبرم کشتند و عون و جعفر وعباس و قاسم

تا خودم از تشنگی اب از دم خنجر گرفتم

گفت ساعی زین مصیبت  از دردربار جانان

حظّ آزادی برای اکبر و اصغر گرفتم

(مرحوم حاج مرشد چلویی)


روز عاشورای امام حسین ع - شعر از جودی خراسانی




آن دم بریدم از زندگی دل
که آمد به مسلخ شمر سیه دل

او می‌دوید و من می‌دویدم
او سوی مقتل من سوی قاتل

او می‌نشست و من می‌نشستم
او روی سینه من در مقابل


او می‌کشید و من می‌کشیدم
او از کمر تیغ من آه باطل

او می‌برید و من می‌بریدم
او از حسین سر من غیر از او دل

(جودی خراسانی)


مناجات باامام حسین ع -شعر ازعباس احمدی




من به خون لبت ای دوست گرفتار شدم

حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم

در حسینیه ی ارباب شبی خوابم برد

صبح پشت درِ یک میکده بیدار شدم

چه شبی بود که از بین دو انگشت شما

ناگهان با خبر از عالم اسرار شدم

شال خوشبوی تو، سبز و علم دوش تو سبز

«دام همرنگ زمین بود گرفتار شدم»

بچه بودم که ابالفضل شفا داد مرا

تا قیامت به علمدار بدهکار شدم

خلق در روضه گرفتند برات عتبات

منِ بیچاره ولی دیر خبردار شدم

رشته بر گردنم افکنده ای و در پی تو

هر شب آواره ی هر کوچه و بازار شدم

کربلا اوج عزا بود ولی چون زینب

از بلایای پس از شام عزادار شدم

«من از آن روز که در بند توأم آزادم»

نوکر فاطمه و حیدر کرّار شدم

(عباس احمدی)